گوشه های از شخصیت کوچولوی چهار ماهه ام ...
چهار ماهگی ...
یک سال گذشت ...
يك سال گذشت... يك سال از روزى كه فهميدم تو مهمون دلم شدى گذشت يك سال از روزى كه با يه سورپرايز ناگهانى به بابايى خبر دادم كه ديگه دو نفر نيستيم و پدر شده گذشت يك سال از روزى كه با جعبه شيرينى رفتيم خونه مامان بزرگ تا اولين نفرى باشه كه از اومدن تو با خبر ميشه گذشت يك سال از روزى كه همه با صداى پر از شادى باهامون تماس ميگرفتن و حضور تو رو بهمون تبريك ميگفتن گذشت يك سال از روزى كه تو ما دو نفر و خانواده كردى گذشت يك سال از روزى كه من مادر شدم گذشت... ...
فرشته کوچولوی من
ديدن صورت خندانت آرزوى هر روزه ام شده و سلامتى ات دعاى هر شبه ام ...
نویسنده :
مامان بهار
23:42
عکاسی از دخترک مدلم...
آتليه ١٠٠ روزگى دختركم وقتى ١٠٠ روزه بودى برديمت آتليه تا عكساى خوشگل ازت بگيريم و با وجود تمام حرف هاى كه باهات زده بودم و ازت خواسته بودم باهامون همكارى كنى امااااا فقط ١٠ دقيقه اولش و آروم بودى بعدش ديدى انگار خيلى داره به مامان و خانوم عكاس خوش ميگذره براى همين يه برنامه گذاشتى كه تا آخر كار گريه كنى و بد اخلاق باشى بعد از اينكه با اولين پارچه عكس انداختى و خانوم عكاس دومين پارچه رو انداخت و شما رو گذاشتيم روش شروع كردى به غرغر و بعدشم گريه ، سعى كرديم آرومت كنيم اما شما هيچ جوره راضى نمى شدى ، خانم عكاس هم وقت استراحت داد تا شما شير بخورى و سر حال بشى ولى لج كرده بودى و شير هم نمى خوردى و با اينكه راه ميرفتم غرغر ...